بیاد عزیزان سفر کرده ام و تقدیم به کرگدنهای تنها
برگرفته از: بودا، کرگدن، Khaggavisana برگردان:ع. پاشائی، انتشارات مروارید، چاپ چهارم 1368

چوب را برای هر آن چه زندگی میکند کنار بگذار/ با آن هیچ کس را میازار/ میلی برای فرزند، نه- پس چه گونه میلی برای دوست؟/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن/ از همراهی محبت زاید/ و از محبت، رنج/ چون این زهر را که از محبت برمیتراود ببینی/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن/ با دلسوزیِ یارانِ یکرنگِ خود/ مرد، با دلی دربند، از مقصد غافل میماند/ چون در دوستی این بیم را بینی/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن/ او همچون شاخههای انبوهِ خیزران/ مشتاقِ فرزند و همسرست/ هم بدان سان که فرازِ شاخهای بلند از پیچیدگی آزاد ست/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن/ گوزنِ آزاد، آزادانه میخروشد،/ از برای غذای خود به هر جای که خواهد همیرود/ ای فرزند، در این آزادی نظر کن،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن/ در همه جا آزاد، تک و تنها،/ و به این و آن نیک خرسند/ خطرها را بیباک به جان خریدار،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن/ اگر دوستی بیابی که با او سفر کنی/ مجذوب و ثابتقدم، لایق،/ بر خطرها همه غالب/ آگاه و خوشدل همسفرِ او باش/ چون کسی را که به همسفری ارزد نیافتی/ کسی که ثابتقدم و مجذوب نیست،/ هم بدان سان که راجه سرزمین فتح شده را وا میگذارد،/ به کردار کرگدن تنها سفر کن
کامهای شادیآور، شیرین، مجذوبکننده،/ دل را به شکلهای گوناگون آشفته میکنند/ با دیدنِ این زهرِ زادهی کام،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن./ « از برای من طاعون، آماس، درد هست،/ و نیش، هراس، و بیماری»!/ با نظارهی این هراس در زادهی کام،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن./ گرما و سرما، گرسنگی و عطش،/ باد، آفتاب، صفِ مگسان، ماران:/ با غلبه بر یکی و همهی اینان،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن./ چونان که پیلِ سترگ و تناور، به گونهی نیلوفر،/ که چون میلاش به گوشههای جنگل باشد/ گله را ترک میگوید،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن./ این برای آن که انبوهِ مردمان را دوست می دارد نیست/ رسیدن به آسایشِ گذرنده:/ سخنِ خویشاوندِ خورشید را به راستی بشنو،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن./ با ترکِ بیهودگیهای نظر،/ راهِ درست را رفته، طریقت را یافته:/ « می دانم! مرا دیگری دلیل نیست!»/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن./ آز رفته، تزویر رفته، تشنگی رفته، شک رفته،/ و فریبها را همه بر باد داده،/ از جهان یکسره بی نیاز گشته/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن./ بازی، خوشیها، شادی، و نشاطِ این جهانی،/ به همهی اینها دست یازیده و بی توجه بدانها؛/ دور از فرّ و شکوه و به راستگوئی،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن
پسر، همسر، پدر، مادر و خواسته،/ چیزهای ثروتافزای، گرههای خویشی،-/ این لذات را به یکباره باز نه،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن/ با چشمانی فرو افتاده، بیدرنگ،/ با حواسی نگهبانیشده، با اندیشههائی نگاهبانیشده،/ با دلی که نه چرکین شود نه بسوزد،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن./ آنها جز بندِ چیزی نیستند، و شادیِشان کوتاه،/ شیرینیشان اندک، و رنجهاشان بسیار،/ همچون قلابهائی در گلویاند! این را بدان و با یقین/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن./ ای پدرِ خانواده! زیورها را به دور افکن/ چونان که درختِ مرجان به هنگامِ برگریزان:/ و در جامهی زرد بیرون آی./ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن./ مزهها را تشنه مباش، مگر از آز آزاد،/ با گامهای سنجیده خانه به خانه می رو،/ نه خواجه، نه بندهی کس،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن./ از پنج مانعِ دل آزاد،/ دور از هر آلودگی، یقینِ تو/ به هیچ کس، از مهر و کین برکنده،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن./ از شادیها و دردها/ نشاطها و رنجهای از پیش شناخته روگردان باش؛/ یکسانی و آرامش را یافته، پاک،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن./ در تلاشِ یافتن دورترین مقصد،/ نه در اندیشهی سست، و نه در راهها تن آسان،/ در آغاز نیرومند، استوار، پایدار./ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن
از تنها تفکر کردن غافل منشین، از تنها تفکر کردن غافل منشین،/ در میان چیزها همواره با« درمه» سفر کن،/ زنده از زهرِ همهی وجودها،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن/ مشتاق به عزمِ پایان دادنِ تشنگی،/ شنوا، بیدار، یکدل/ بس کوشا، با یقین، با ذمّهی خلاصه/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن/ چون شیر بیباک از آوازها،/ چون باد نه در بندِ دام،/ چون باد نه در بندِ دام،/ چون نیلوفر بیآلایش آب،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن/ تو نیز چونان شیر، با فکّ ِ نیرومند/ شاهِ جانوران، که فاتحانه میرود،/ رخت و تختِ خویش به دور افکن،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن/ یکسانی، دوستی، شفقت، آسایش،/ و دلسوزیِ بهنگام را دنبال کن،/ طاق، نه با دیگری در همهی جهان جفت،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن./ و آزاد از شهوت، فریب و کینه/ بندها را گسسته،/ به هنگامِ از میان رفتنِ زندگانی بی هراس،/ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن/ مردمان خدمت میکنند و به قصدی همراه میآیند:/ در این زمانه دوستانی که چیزی چشم [از تو] نداشته باشند اندکاند:/ مردمان در مرادهای خودپسندانه دانا، ناپاکاند./ به کردارِ کرگدن تنها سفر کن
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط